|
روضه مکتوب شب اول محرم (مسلم بن عقیل)
+ نویسنده مهدی سلیمانی آشتیانی در دو شنبه 13 آبان 1392 |
روضه مكتوب شب اول محرم حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام
مقدمات: مقدمه 1 : فضيلت ماه محرم: ماه محرم شهر الحسين عليه السلام است،در مقابلْ، رمضانْ شهرالله ، محرم را به به واسطه اتصالش به حضرت سيد الشهدا عليه السلام ، خلّاق عالم مخصوص نمود به خصوصياتي چند: روز اول آن، وقت استجابت دعوات و قضاي حاجات است چنانكه در حديث ابن شبيب آمده و كذلك روز عروج ادريس عليه السلام به بهشت است. روز سوم آن،حضرت يوسف عليه السلام از چاه بيرون آمد. روزپنجم ، حضرت موسي عليه السلام از دريا عبور كرد. روز نهم ، دركوه طور با خدا مناجات نمود. روز نهم ،حضرت يونس عليه السلام از شكم ماهي بيرون آمد، و موسي و يحيي ومريم در اين روز متولد شدند. و روز دهم ،شهادت امام حسين عليه السلام اتفاق افتاد. روز شانزدهم ، بيت المقدس قبله نماز گرديد.روز هفدهم،عذاب به اصحاب فيل نازل شد. روز بيست و پنجم،حضرت سجاد رحلت نموده است. اين ماه را در جاهليت احترام بسيار بوده و قتل و غارت در آن حرام دانسته،ولي بد نفسان ومنافقان امت پيغمبر آخر الزمان در اين ماه، خون دوستان و فرزندان سيد بشر را حلال دانسته و هتك حرمت اهل بيت نمودند. (1) امام رضا عليه السلام فرمود: ماه محرم ماهى است كه مردم زمان جاهليت جنگ و جدال را در آن حرام ميدانستند. ولى در اين ماه ريختن خونهاى ما حلال شد! احترام ما از بين رفت! فرزندان و زنان ما اسير شدند! خيمههاى ما طعمه آتشها قرار گرفتند! اموال ما به يغما رفت! احترامى كه ما براى پيغمبر خدا داشتيم مراعات نشد! قَالَ الرِّضَا عليه السلام :إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا ... فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ فَإِنَّ الْبُكَاءَ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ حقا كه مصيبت امام حسين عليه السلام پلك چشم ما را زخم و اشكهاى ما را جارى ... و غم اندوه را تا روز قيامت دچار ما كرد.پس گريهكنندگان بايد بر شخصى مثل حسين گريه كنند، زيرا گريه براى آن حضرت باعث آمرزش گناهان بزرگ خواهد شد. (2) ماه محرم ماه حزن و اندوه آل محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) است كه تمام انبياء وملائكه وشيعيان و دوستان اهلبيت (عليهم السلام) محزون اند.بلكه بايد گفت ماه حزن واندوه همه عالم است چراكه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پيراهن پاره پاره ي سيد الشهداء (عليه السلام) را ازعرش خدا رو به زمين مي آويزند وحزن و اندوه عالم را فرامي گيرد. (3) ************************** مقدمه 2: يا ابا عبد الله شب اول محرمه آقا، جاي همه شهدا خاليه .آي بچه هاي فكه، بچه هاي شلمچه، بچه هاي كربلاي پنچ. عزيزان بياييد كه اول محرمه. بياييد با ما حسين حسين بگيد.اي خميني عزيز !بيا مي بينم همه جا رو سيه پوش كرديد همه مشكي پو شيديد.آيا براي پدرت پوشيدي ؟يا براي مادرت؟ براي كي؟ صدا مياد:اينها براي حسين من عزادار شدند.(زبانحال حضرت زهرا سلام الله عليها) يابن الحسن !آقا جان!سرت سلامت آقا شب اول محرم است. نظري به ماكن. ياد شهدا كرديم.ياد اونهايي كه به اين پيراهن مشكي هاي ما معنا داده اند. مي گفت:عمليات مسلم ابن عقيل عليه السلام از روز قبل شروع شده بود، به سرعت راهي خط شدم، گفتند: از ناحيه شكم مجروح شده و وضعيتش وخيم است، بايد سريع به بيمارستان برسد. توي راه فقط مي گفت:«يا مهدي» صدام زد برادر! نگه دار!آمبولانس را نگه داشتم، چه مي خواهي؟ با صدايي لرزان گفت:«آب! كمي آب به من بده جگرم مي سوزه.» گفتم:آب برات ضرر داره برادرم ! خون ريزيت شديده. گفت : مي دانم، اما كار من از اين حرفا گذشته. ليوان آب رو دستش دادم ،ديدم نخورد، مكثي كرد و آب را برگرداند. گفتم چرا نخوردي؟مگه نگفتي جگرت از تشنگي مي سوزه؟ به سختي جواب داد؛ چرا، اما مي د انم كه شهيد مي شوم، پس چه بهتر كه مانند سرورم امام حسين عليه السلام با لب تشنه به ملاقات خدا برم. ديگر از او صدايي نمي آمد،خيال كردم بيهوش شده، خود را به هلي كوپتر حمل مجروحان رساندم پزشكان گفتند: شهيد شده،تشنه لب رفته بود، همان گونه كه مي خواست. مثل سفير امام حسين عليه السلامتشنه جون داد.تا سه بار اومد آب بخوره اما نتوانست.آره مسلم اگه آب مي خوردي شرط وفا رو به جا نياورده بودي آخه ارباب بي كفنت رو تشنه شهيدكردند اينقدر تشنه بود كه بين زمين وآسمان را مثل دود مي ديد.(4) ********************** مقدمه 3 : نامه هاي اهل کوفه همچون سيل، پي در پي به امام حسين عليه السلام مي رسيد که آن حضرت را بر حرکت به سوي آنان تشويق مي کرد تا آنها را از ستم و خشونت امويان نجات دهد. و برخي از آن نامه ها، آن حضرت را در صورت تأخير از اجابتِ درخواستشان، در برابر خداوند و امّت، مسؤول قلمداد مي کرد.... نامۀ مسلم به امام عليه السلام: وکان نصّ الرسالة: (أمّا بعدُ، فإنّ الرائد لايکذب أهله، وقد بايعني من أهل الکوفة ثمانية عشر ألفاً، فعجّل الاقبال حين يأتيک کتابي هذا، فإنّ الناس کلّهم معک! ليس لهم في آل معاوية رأي ولاهوي، والسلام.). متن نامه چنين بود:«اما بعد، راهنما به کَسان خويش دروغ نمي گويد، هجده هزار تن از کوفيان با من بيعت کرده اند. همين که نامه ام به تو رسيد در آمدن شتاب کن که مردم همه با شما هستند و به خاندان معاويه، نظر و تمايلي ندارند، والسلام.»(5) و اين نامه 27روز قبل از شهادت مسلم بود. (6) (البته تعداد بيعت كنندگان تا چهل هزار نفر هم نقل شده است. (7) وضع اجتماعي محيط كوفه وبصره در حادثه كربلا: وضع اجتماعي وتشكيلات حكومتي كوفه وبصره در اين تاريخ بسيارمبهم ونامنظم بوده زيرا پيوست مردم با دستگاه حكومت از طريق وضع عشايري بوده وسران قبيله وسيله ارتباط مردم باحكومت وقت بوده اند،به توسط همان سران بزرگ قبايل،حقوق ومستمري از ديوان حكومت ميان افراد وخانواده ها تقسيم وبه مسئوليت همان سران تكاليف حكومتي به افرادتبليغ وتحميل مي شده است. (8) به روايت مرحوم شيخ مفيد در ارشاد در بامداد آن شب به فرموده ابن زياد جارچي در شهر نداء كرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت كرد، مردم دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبيدالله گشته تا ببينند وي چه مي گويد، پس از ساعتي آن ملحد كافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ايراد حمد و ثناء منشور ايالت فرمان حكومت خود را بيرون آورد و بر ايشان خواند و سپس آنها را به وعده هاي خوب و نويدهاي مرغوب و مطلوب اميدوار ساخته و گفت: اي مردم اميرالمؤمنين يزيد من را والي و حاكم اين ولايت كرده كه با رعيت انصاف نموده و جور و ظلم نكنم و من كساني كه مطيع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ايشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغيان و ياغيان از شمشير تيزتر و از تازيانه كوبنده ترم، پيغام مرا به آن مرد هاشمي (يعني جناب مسلم بن عقيل سلام الله عليه) رسانده و بگوئيد ابن زياد مي گويد از غضب من بترس پيش از آنكه دچار آن شوي و تا زود است فرار كن والسلام. هنوز از منبر بزير نيامده بود كه نگهبانان و ديدهبانان مسجد از در خرما فروشان آمده و خروش ميكردند و ميگفتند: مسلم بن عقيل آمد! عبيد اللَّه بشتاب وارد قصر شد و درهاى آن را بست، و در ميان قصر جز سى تن نگهبان و بيست تن از سران كوفه و خانواده و نزديكانش كسى با او نبود، پس از قرار گرفتن در قصر رؤساي قبائل و طوائف كوفه را خوانده بر ايشان سخت گرفت و گفت: بايد نام هاي كارگذاران هر قوم و هر يك از خوارج و اهل خلاف را كه در ميان شما باشند بنويسيد هر كه آنها را نزد من آورد ذمه او بري باشد و اگر اسامي آنها را ننويسيد بايد ضمانت كنيد كه احدي علم مخالفت نيافراشد و آنها را كه پنهان و مخفي كنند بر دار زنم و از عطاء محروم كرده و جان و مالشان بر من حلال گردد.ابن زياد «كثير بن شهاب» را (كه از طايفه مذحج بود) خواست، و باو دستور داد بهمراه آن دسته از قبيله مذحج كه فرمانبردار او هستند بيرون رود، و در ميان شهر كوفه گردش كند و مردم را از يارى مسلم بن عقيل (به هر نحو ممكن است) باز دارد و از جنگ بترساند و از شكنجه دولت بر حذر دارد، در مقتل ابي مخنف است كه ابن زياد به جارچي امر نمود كه جار زده و به مردم خبر دهد كه لازم است در بيعت يزيد ثابت قدم باشند و عنقريب لشگري خون آشام از شام آمده و مردان مخالفين را كشته و زنانشان را اسير خواهند كرد. مردم كوفه اين صداها را مي شنيدند و با يكديگر مي گفتند: ما را چه كه خود را ميان انداخته و مخالفت يزيد را كه خزينه و مال دارد نموده و با كسي كه درهم و دينار ندارد بيعت كرده و بي جهت خويشتن را به مهلكه اندازيم. مردم پس از شنيدن وديدن تهديد ها شروع كردند بپراكنده شدن، زن بود كه مىآمد و دست پسر و برادر خود را ميگرفت و ميگفت: بيا برو اين مردم كه هستند مسلم را بس است، و مرد بود كه مىآمد پيش پسر و برادرش و ميگفت:فردا است كه مردم شام مىآيند، ترا با جنگ و آشوب چكار! بدنبال كار خود برو و او هم (با اين سخن) مي رفت، پس همچنان مردم پراكنده ميشدند تا شب شد، و مسلم نماز مغرب را كه خواند جز سى نفر در مسجد كسى با او نماند، چون ديد كه اين گروه اندك با او بيش نماندهاند، از مسجد بسوى درهاى قبيله كنده (براى بيرون رفتن) براه افتاد، هنوز بدرها نرسيده بود كه ده تن شدند، و چون از در مسجد بيرون آمد يك نفر هم بجاى نماند كه او را راهنمائى كند، باين سو و آن سو نگاه كرد ديد يك تن هم نيست كه راه را نشان او بدهد، و او را بخانهاش راهبرى نمايد، يا اگر دشمنى به او روى آورد از او دفاع كند. (9) متن روضه : سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ وَ أَئِمَّتِهِ الْمُنْتَجَبِينَ عَلَيْكَ يَا مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِاللَّهِ وَ أَنَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَمَرَ بِقَتْلِكَ يابن الحسن نوا به دل بي نوا بده بانور خود به دل محبان صفا بده سر زد هلال ماه عزاداري حسين اذن ورود ماه محرم به ما بده آقا جان امشب مي خوهيم از شما اجازه بگيريم برا اربا ب بي كفنمون حسين پيراهن مشكي به تن كنيم. شب اول محرمه . به فرموده ي امام رضا عليه السلام از امشب تا عاشورا كسي خنده رو لباي بابام امام كاظم عليه السلام نمي ديد. آخه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پيراهن پاره پاره ي سيد الشهداء (عليه السلام را ازعرش خدا رو به زمين آويزون مي كنند، حزن وغم و اندوه همه ي عالم را فرامي گيره. يا صاحب الزمان ،از همين امشب شما رو به حق غريبي مسلم قسم مي دهم به ما عنايني بفر مائيد. يابن الحسن اي يار كه در راهي و زينجا خبرت نيست در راهي و از كوفه و از ما خبرت نيست در راهي و يك قافله گل پشت سر توست مي آيي و ناموس خدا هم سفر توست بر باد صبا گفته ام اي دوست پيامم شايد برساند به تو اي يار سلامم
گفتم به صبا حال من زار بگويد از حال سفيرت به سر دار بگويد گويد به تو در كوچه چه آمد به سر من گويد چسان بسته عدو بال و پر من نقل می کنند : مسلم مانند شير بوده وچنان نيرويي داشت كه دست مردي را مي گرفت و او را به پشت بام پرت مي كرد. تا اينكه بكر ابن حمران ملعون ضربتي بر روي مسلم زد ولب بالا و دندان او را افكند اما باز ،مسلم به هر طرف رو مي كرد كسي در برابرش نمي ايستاد. وقتي دیدند حریف مسلم نمی شوندرفتن بالاي بامها سنگ و چوب بر او مي زدند. ني ها را آتش مي زدند و بر سر مسلم مي ريختند. (12) باسنگ، سر راه و لب بام نشستند آن سر كه پر از عشق تو مي بود شكستند خفاش صفت، نيمه شب از جاي پريدند آن لب كه ثنا گوي تو مي بود دريدند ننموده حيا طايفه سنگ دل از تو من در عوض مردم كوفه خجل از تو تقدير من اين است و ندارم گله اي دوست اما تو مياور پي خود قافله اي دوست(13) مسلم نبودي ببيني اون روزي كه قافله به كوفه نزديك شده بود، ابن زياد امركرد سرهاى شهدا را پيش روى اهل بيت سر نيزه ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند.(سرهاي مطهر شهدارا قبل از اسرا به كوفه برده بودند) چون بى كسانِ آل نبى در به در شدند . در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند سرهاى سروران همه بر نيزه و سنان در پيش روى اهلِ حرم جلوه گر شدند مسلم گچكارمي گه ناگاه صيحه و هياهوئى عظيم از طرف محلاّت كوفه شنيدم ، وقتي رفتم ناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حَرَم حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه ديدم كه على بن الحسين عليه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از اثر زنجير خون از رگهاى گردنش جارى است.مردم كوفه را ديدم كه بر اطفال اهل بيت رقّت و ترحّم مى كردند و نان و خرما و گردو براى ايشان مى آوردند آن اطفال گرسنه مى گرفتند، امّ كلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان مى ربود و مى افكند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود: يا اَهْلَ الْكُوفَة ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرامٌ؛ دست از بذل اين اشياءبازگيريد كه صدقه بر ما اهل بيت روا نيست. (14) بى شرم امّتى كه نترسيد از خدا بر عترت پيمبر خود پرده در شدند دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت هر دم نمك فشان به جفاى دگر شدند(15) منابع: (1) خصائص الزينبيه تاليف سيد نور الدين جزايري ص 127 (2) أمالي الصدوق 128 (3) ( خصائص الحسينيه ص29 خصيصه نوز دهم) (4) سروهاي سرخ ،غلامعلي رجائي ،ص158.راوي؛جواد اسفندي (5) حياه الامام الحسين بن علي ج2 ص 339 (6) نفس المهموم ص 114 (7) حياة الامام الحسين بن علي ج2 ص 347.) (8) نفس المهموم ص117 (9) الارشاد(ج2)، ص: 51 تا 54 . (10) در مورد پذيرش امان نامه از طرف مسلم دو قول است.1-يك بار ابن اشعث او را امان داد ولي مسلم در جوابش گفت:قول شما كوفيان را اعتماد نشايد واز منافقان بي دين وفا نمي آيد.اما وقتي بر اثر جراحات فراوان ضعف وناتواني براو غالب گرديد به ناچار تن در داد.2-به روايت سيد ابن طاووس هر چند به او امان دادند قبول نكرد تا آنكه جراحات زيادي بر داشت و نامردي از عقب نيزه بر پشت او زد و او را به روي انداخت آن كافران هجوم آوردند و او را دستگير كردند. منتهي الامال ج1 ص656 (11)و(12) نفس المهموم ص145 (13)ادامه اشعار (14)منتهي الامال ج1 ص833 (15)محتشم (برگرفته از سایت امیربیان ) وبلاگ منادیون بزرگترین مرجع سخنرانی مکتوب علماء وعاظ و خطباء نظرات شما عزیزان: برچسبها: روضه, مکتوب, شب, اول, محرم, |